loading...

نسا چت|نساچت

نسا چت بهترین چت دوست یابی ومهرورزیدن درایران که شعبه دیگری نداردوهدفش لذت بردن وشادی درکناریکدیگراست

نسا چت|نساچت
بازدید : 58
چهارشنبه 24 آبان 1402 زمان : 23:47
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نسا چت|نساچت

ملا نصرالدین وارد روستایی شد و یکی از اهالی به او گفت ملا من تو را از طریق الاغت میشناسم و ملا جواب داد : اشکالی ندارد چون الاغها یکدیگر را خوب میشناسند

نسا چت|نساچت
بازدید : 45
يکشنبه 21 آبان 1402 زمان : 16:24
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نسا چت|نساچت

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی‌خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می‌داشت و دورادور او را می‌دید احساس خوشبختی می‌کرد.

در آن روزها، حتی یک سلام ساده به یکدیگر بدون احوالپرسی، دل دختر را گرم می‌کرد. او که ساختن ستاره‌های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می‌نوشت و کاغذ را به شکل ستاره‌ای زیبا تا می‌کرد و داخل یک بطری شیشه‌ای می‌انداخت.

دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می‌گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت. دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می‌زد، چشمانش به باریکی یک خط می‌شد.

در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب ولنتاین، هنگامی‌که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می‌نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می‌زدند، دختر در سکوت به شماره‌ای که از مدت‌ها پیش حفظ کرده بود نگاه می‌کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد…

روزها می‌گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می‌گذاشت. به یاد نداشت چندبار دست‌های دوستی را که به سویش دراز می‌شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق‌لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می‌خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک‌بار هم موهایش را کوتاه نکرد.

دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ‌التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و ستاره‌های توی بطری روی قفسه‌اش به شش تا رسیده بود.

دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.

زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت:«فردا ازدواج می‌کنم اما قلبم از آن توست…» و کاغذ را به شکل ستاره‌ای زیبا تا کرد.

ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می‌دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس‌اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت:«مست هستید، مواظب خودتان باشید.»

زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می‌کرد. در این سال‌ها پسر با پول‌های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت:«دوست هستیم، مگر نه؟» پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.

چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی‌اش نرفت.

مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگی‌اش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می‌ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده‌اش، پسر را بازشناخت و گفت:«در قفسه خانه‌ام سی و شش ستاره در یک بطری دارم، می‌توانید آن را برای من نگه دارید؟» پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.

مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه‌اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه‌اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید:«پدر بزرگ، نوشته‌های روی این ستاره چیست؟»

مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله روی آن، مبهوت پرسید:«این را از کجا پیدا کردی؟» کودک جواب داد: «از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم. پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است پدربزرگ، چرا گریه می‌کنید؟»

کاغذ به زمین افتاد. روی آن نوشته شده بود:«معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی‌اعتنا به نتیجه، بی‌اندازه عاشق توست.

نسا چت|نساچت
بازدید : 70
شنبه 20 آبان 1402 زمان : 8:32
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نسا چت|نساچت

چو سال سالِ نشاط است و روز روزِ طرب

خُنک مرا و کسی را که عیش خو دارد

نسا چت|نساچت
بازدید : 71
جمعه 19 آبان 1402 زمان : 7:12
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نسا چت|نساچت

زمانی که من بچه بودم، مادرم علاقه داشت گهگاهی غذای ساده مخصوص صبحانه را برای شام شبتهیه کند. یک شب را خوب یادم مانده که مادرم پس از گذراندن یک روز سخت و طولانی در سر کار، شام ساده‌ای مانند صبحانه تهیه کرده بود. آن شب پس از زمان زیادی، مادرم بشقاب شام را با تخم مرغ، سوسیس و بیسکویت‌های بسیار سوخته، جلوی پدرم گذاشت.
یادم می‌آید منتظر شدم ببینم آیا پدرم هم متوجه سوختگی بیسکویت‌ها شده است؟ در آن وقت، همه کاری که پدرم انجام داد این بود که دستش را به طرف بیسکویت دراز کرد، لبخندی به مادرم زد و از من پرسید که روزم در مدرسه چطور بود؟ خاطرم نیست که آن شب چه جوابی به پدرم دادم، اما کاملاً یادم هست که او را تماشا می‌کردم که داشت مربا روی آن بیسکویت‌های سوخته می‌مالید و لقمه لقمه آنها را می‌خورد.
یادم است آن شب وقتی از سر میز غذا بلند شدم، شنیدم مادرم بابت سوختگی بیسکویت‌ها از پدرم عذرخواهیکرد و هرگز جواب پدرم را فراموش نخواهم کرد که گفت: اوه عزیزم، من عاشق بیسکویت‌های خیلی برشته هستم.
همان شب، کمی بعد که رفتم پدرم را برای شب بخیر ببوسم، از او پرسیدم که آیا واقعاً دوست داشت که بیسکویت‌هایش سوخته باشد؟ او مرا در آغوش کشید و گفت: مامان تو امروز روز سختی را در سرکار گذرانده و خیلی خسته است. بعلاوه، بیسکویت کمی سوخته هرگز کسی را نمی‌کشد!
زندگی مملو از چیزهای ناقص و انسان‌هایی است که پر از کم و کاستی هستند. در طول این سال‌ها فهمیده‌ام که یکی از مهمترین راه‌حل‌ها برای ایجاد روابط سالم، مداوم و پایدار، درک و پذیرش عیب‌های همدیگر و شاد بودن از داشتن تفاوت با دیگران است و امروز دعای من برای تو این است که یاد بگیری که قسمت‌های خوب، بد و ناخوشایند زندگی خود را بپذیری و با انسان‌ها رابطه‌ای داشته باشی که در آن، بیسکویت سوخته موجب قهر و دلخوری نشود.

نسا چت|نساچت
بازدید : 62
سه شنبه 16 آبان 1402 زمان : 3:09
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نسا چت|نساچت

داداش میدونی ماهی ها غذاشونو تو چی سرخ میکنن؟

نه داداش، تو چی سرخ میکنن

داداش معلومه دیگه، توی آدم تابه

نسا چت|نساچت
بازدید : 66
دوشنبه 15 آبان 1402 زمان : 7:12
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نسا چت|نساچت

ای در سر عشاق ز شور تو شغب ها
وی در دل زهاد ز سوز تو اثرها

نسا چت|نساچت
بازدید : 57
يکشنبه 14 آبان 1402 زمان : 7:09
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نسا چت|نساچت

روزی الاغ هنگام علف خوردن ،‌کم کم از مزرعه دور شد . ناگهان گرگ گرسنه ای جلوی او پریدالاغ خیلی ترسید.

ولی فکر کرد که باید حقه ای به گرگ بزند وگرنه گرگه اونو یک لقمه می کنه ، برای همین لنگانلنگان راه رفت و یکی از پاهای عقب خود را روی زمین کشید .

الاغ ناله کنان گفت : ای گرگ در پای من تیغ رفته است ، از تو خواهش می کنم که قبل ازخوردنم این تیغ را از پای من در بیاوری .

گرگه با تعجب پرسید : برای چه باید اینکار را بکنم من که می خواهم تو را بخورم .

گرگ و الاغ

الاغ گفت : چون این خار که در پای من است و مرا خیلی اذیت می کند اگر مرا بخوری درگلویت گیر می کند وتو را خفه می کند .

گرگ پیش خودش فکر کرد که الاغ راست می گوید برای همین پای الاغ را گرفت و گفت : تیغکجاست؟ من که چیزی نمی بینم و سرش را جلو آورد تا خوب نگاه کنه .در همین لحظه الاغ از فرصت استفاده کرد و با پاهای عقبش لگد محکمی به صورت گرگ زد وتمام دندانهای گرگ شکست .

الاغ با سرعت از آنجا فرار کرد . گرگ هم خیلی عصبانی بود از اینکه فریب الاغ را خورده است

نسا چت|نساچت
بازدید : 56
شنبه 13 آبان 1402 زمان : 1:58
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نسا چت|نساچت

ی خانواده تو تهران-شهرک دانش زندگی میکردن و داستان از جایی شروع میشه که وسایل شخصی دختر خانواده که تازه نامزد کرده بوده، شروع به گم شدن میکنه. از گوشواره هاش که بعد از 2ماه توی همون جای قبلی پیداشون میکرده تا وسایل شخصی دیگه خودش، که هرچی به خانوادش میگفته باورشون نمیشده و میگفتن خودت ی جایی میذاری و یادت میره کجا گذاشتی.

میرسیم به جایی که خانواده این دختر برای سفر میرن شمال و بعد از تموم شدن تولدی که نامزد دختره برای اون گرفته، همه مهمونا میرن و اون دختر به رخت خوابش میره. زمانی که توی رخت خواب داشته تلفنی با نامزدش صحبت میکرده متوجه میشه بادکنک هلیومی که توی اتاق خواب مادرش بوده به اتاق اون اومده، در صورتی که برای گذشتن از اتاق خواب و پذیرایی و رسیدن به اتاق خواب دختر باید 3بار پایین کشیده بشه. وقتی اینو میبینه زبونش بند میاد و به سختی شب رو به صبح میرسونه و بعد از برگشتن پدر و مادرش برای اونا تعریف میکنه اما کیه که حرف این دختر رو باور کنه اما ما مطمئنیم که این داستان واقعیت داره

نسا چت|نساچت
بازدید : 54
جمعه 12 آبان 1402 زمان : 8:15
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نسا چت|نساچت

يک شب، حدود ساعت ٥/١١ بعدازظهر، يک زن مسن سياه پوست آمريکايى در کنار يک بزرگراه و در زير باران شديدى که می‌باريد ايستاده بود. ماشينش خراب شده بود و نيازمند استفاده از وسيله نقليه ديگرى بود. او که کاملاً خيس شده بود دستش را جلوى ماشينى که از روبرو می‌آمد بلند کرد. راننده آن ماشين که يک جوان سفيدپوست بود براى کمک به او توقف کرد. البته بايد توجه داشت که اين ماجرا در دهه ١٩٦٠ و اوج تنش‌هاى ميان سفيدپوستان و سياه‌پوستان در آمريکا بود. مرد جوان آن زن سياه‌پوست را به داخل ماشينش برد تا از زير باران نجات يابد و بعد مسيرش را عوض کرد و به ايستگاه قطار رفت و از آن جا يک تاکسى براى زن گرفت و او را کمک کرد تا سوار تاکسى شود.

زن که ظاهراً خيلى عجله داشت از مرد جوان تشکر کرد و آدرس منزلش را پرسيد. چند روز بعد، مرد جوان در خانه بود که صداى زنگ در برخاست.. با کمال تعجب ديد که يک تلويزيون رنگى بزرگ برايش آورده‌اند. يادداشتى هم همراهش بود با اين مضمون:
«از شما به خاطر کمکى که آن شب به من در بزرگراه کرديد بسيار متشکرم. باران نه تنها لباس‌هايم که روح و جانم را هم خيس کرده بود. تا آن که شما مثل فرشته نجات سر رسيديد... به دليل محبت شما، من توانستم در آخرين لحظه‌هاى زندگى همسرم و درست قبل از اين که چشم از اين جهان فرو بندد در کنارش باشم.. به درگاه خداوند براى شما به خاطر کمک بی‌شائبه به ديگران دعا می‌کنم.»

ارادتمند
خانم نات کينگ ‌کول

نسا چت|نساچت
بازدید : 82
پنجشنبه 11 آبان 1402 زمان : 3:17
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نسا چت|نساچت

خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماه رخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 20
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 2
  • بازدید کننده امروز : 3
  • باردید دیروز : 1
  • بازدید کننده دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 11
  • بازدید ماه : 42
  • بازدید سال : 223
  • بازدید کلی : 1327
  • کدهای اختصاصی